اول فروردین که براش تولد گرفتیم و جشن دندونی و جشن قدم( راه رفتن و دندون درآوردنش با تولدش همزمان شد). الان هشت تا مروارید درآورده و میتونه راحت همه چی بخوره. هروقت دندون درمی آورد کلی اذیت میشد خدا رو شکر واسه دندون هشتم زیاد اذیت نشد. قشنگ و راحت راه میره و میدوه. از وقتی برگشتیم بوکان دیگه باهاش کُردی حرف میزنیم، چندتا کلمه رو بخوبی میتونه بیان کنه: دنیا رو به من میده و میگه [ دایه ] و منم با تمام وجودم میگم جانم؟ خودشو واسه باباییش لوس میکنه و تند تند پشت سرهم میگه [بابه ]. به مامان من میگه [آیی] نمیدونم اینو از کجای اسم مامانم که آمنه ست پیدا میکنه. به کامیار و هر پسری که از خودش بزرگتر باشه میگه[قاقا]...